بیست و یکم
بیست و یک روز باقی است اما تا آدم شدن چقدر فاصله است؟
تمرکزم وقتی مهمان دارم کم است. کارهایی می کنم که خودم بعد شرمنده می شوم. سر و صدا و انجام چند تا کار با هم باعث می شود همه چیز یادم برود یهو فریاد بزنم. یا رفتاری کنم که خود شرمنده بشوم و دیگران متعجب....
اینهمه تمرین کی می خواهد نتیجه بدهد فقط خدا می داند. از این به بعد وقتی مهمان دارم باید برای خودم یک آلارمی بگذارم مثلا حتی ساعت را زنگ بگذارم تا وسط آن شلوغی ها زنگ بزند و یادم بندازد حواسم به عادتهام باشد که دوباره سرک نکشند و همانطور مهار و خواب آلوده بمانند.
باید تمرین کنم و ادامه بدهم تنها راه چاره همین است. بریدن و سرزنش خود فایده کار نیست.
باید قدر این دورهمیها رو بدونم. خیلی خوبه ادم جایی رو داشته باشه که با راحتی بره. خیلی خوبه که آدمهایی باشن که با راحتی بیان خونه آدم و از اومدنشون خوشحال باشن. نباید این فرصتها که بهترین فرصتهاست با کار زیاد و شلوغی و عصبی شدن هرز بره. روزها که برن دیگه بر نمی گردن کاش روزهای بهتری در انتظار هممون باشه . کاش قدر بفهمم و بدونم چقدر خوبه که این همه آدم نازنین دور و برم دارم باید قدرشون رو بدونم و باهاشون بیشتر از اینها مهربون باشم.
باید توی اولین فرصت جبران کنم. باید همه رفتارهای امروزم رو بارها و بارها مرور کنم تا تکرار نشه. خدایا کمکم کن و منو ببخش